کد مطلب:152104 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:302

شرکت کردن حضرت صدیقه در مجلس روضه ی پدر حاج شیخ محمد طاهر شوشتری
عالم متقی، شمس المحدثین حسینی فرمود: معاصر جلیل حاج شیخ محمد طاهر روضه خوان شوشتری كه از متدینین و موثقین در نجف اشرف است، این قضیه را برای ما نقل فرمود:

من در هنگامی كه در سن دوازده سالگی بودم، در شب دوشنبه ای ساعت شش از شب گذشته، به اتفاق پدرم به مجلسی از مجالس عزاداری امام حسین علیه السلام رفتیم تا پدرم روضه بخواند. چون وارد آن مجلس شدیم، صاحب مجلس كه مشهدی رحیم نام داشت، به پدرم اعتراض كرد كه چرا دیر آمدی؟ مردم در این وقت نمی آیند و باید آغاز مجلس را زودتر از این ساعت قرار دهیم. از اعتراض او دل پدرم شكست و گفت: ای مشهدی رحیم، بدان كه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی و امام حسن و امام حسین علیهم السلام حاضر هستند و سوگند یاد می كنم كه بی بی فاطمه زهرا علیهاالسلام و فرزندان


معصومشان علیهم السلام حاضر هستند. شما غم نخورید! انشاءالله تا هفته ی آینده مجلس شما بهتر و مرتب تر از این خواهد شد.

پس پدرم با دل شكسته (به خاطر سخنان صاحب مجلس) منبر رفت و مشغول به خواندن مصیبت شد. هنگامی كه به خواندن مصیبت آغاز كرد و به خواندن اشعار دعبل بن علی خزاعی رسید، من در طرف راست منبر نشسته بودم. ناگاه پدرم به این بیت رسید:



افاطم لو خلت الحسین مجدلا

و قد مات عطشانا بشط فرات



یك وقت ناله ضعیفی از طرف راست منبر بلند شد و به گوشم رسید كه گویا زنی زمزمه می كند. چون گوش دادم، شنیدم كه گریه می كرد و سخنانی می فرمود و از جمله ی سخنانش این بود كه می فرمود: یا ولدی، یا حسین! یعنی ای فرزندم، ای حسین علیه السلام! چون من متوجه سمت چپ و راست شدم كسی را ندیدم و از این مسئله تعجب نمودم!! آنگاه یقین نمودم كه این صدای بی بی دو عالم حضرت زهرای اطهر علیهاالسلام است. پس بی اختیار شدم و چنان بر سر و سینه ی خود زدم كه پدرم از بالای منبر متوجه من شد و گفت: چرا چنین می كنی؟

من ساكت شدم، ولی صدای ناله پی در پی می آمد، تا اینكه پدرم از منبر فرود آمد و آن ناله قطع شد. چون از آن مجلس خارج شدیم، پدرم به من فرمود: به تو چه رسیده بود كه در وقت مصیبت خواندن من بی طاقت شدی و حال اینكه این گونه اشعار را تو می دانی؟!

قصه را برای مرحوم پدرم نقل كردم. آن مرحوم بی طاقت شد و گریست و مرا دعا نمود كه با محمد صلی الله علیه و آله و سلم و آل او علیهم السلام محشور شوم. آنگاه فرمود: من هم با تو باشم و با آنها محشور شوم.


چون هفته دیگر شد، در همان وقت هفته ی گذشته به آن مجلس رفتیم. ناگاه دیدم مجلس مملو از جمعیت است و من ایشان را نمی شناسم و نور از صورتهای ایشان متصاعد بود!

پس تعجب كردم و با خود گفتم: اینان مردمان نجف نیستند! و یقین نمودم كه اینها انوار الله هستند كه برای خوشنودی صاحب آن مجلس حاضر شده اند. و بعد از آن قضیه تمام هفته هایی كه مشهدی رحیم روضه داشت، ازدحام كثیری می شد تا اینكه بانی مجلس فوت شد و مجلس تعطیل گردید. و من این سرگذشت را می گویم در حالی كه خدا را شاهد می گیرم بر اینكه در گفتار خود صادق هستم. [1] .


[1] كرامات الحسينيه، ج 1، ص 54، به نقل از كتاب مناقب و معجزات الائمه.